کد مطلب:318956 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:694

سبب تألیف و طبع این کتاب
چون از گوشه و كنار شنیده می شد كه در دهات و شهرستانها به ویژه در جاهای دوردست كه فاقد از روحانیین و حامیان دین مبین اسلام است بهائیان مانند ملخ هائی كه یك باره هجوم به مزرعه آورده، آفت خرمن گندم می شوند هجوم به حریم مسلمانان ساده لوح عوام به خصوص جوانان آنان آورده و می آورند و با تبلیغات مسمومانه خویش مرام بهائیت را به آنان تحمیل می كنند.

و به مردم ساده لوح عوام چنین تزریق می نمایند كه مرام بهاء از جانب خدا آمده، ناسخ شریعت مقدس اسلام است، و نیز این طور تبلیغ می كنند كه دین مقدس اسلام دستوراتش بسیار مشكل، علاوه بر آن مسلمانان را در غل و زنجیر قیدها قرار داده از تمام خوشی های دنیا محروم ساخته است، در عوض وعده
بهشت و نعمت های گوناگون و حور و غلمان به آنان می دهد و به عبارت دیگر از لذت های نقد جلوگیری كرده، به نسیه حواله می كند، ولی دین بهاء برعكس تمام دستوراتش بسیار سهل و آسان و پیروانش را در همه امور آزاد قرار داده است.

البته بدیهی است كه بشر طبعا طالب آزادی و در عین حال دین خواه است لذا وقتی كه دید دینی این همه او را در تمام امور آزاد قرار داده است طبعا پیرو آن می شود.

از این نقطه نظر است كه مردم ساده لوح، فوج فوج پیرو مرام بهائیت می شوند، ولی بی خبرند از اینكه وجود دین برای دفع فواحش و منكرات و منزه ساختن بشر است از رذائل اخلاق و پلیدی ها و نیز سوق دادن بشر است به كارهای نیك، پس با بودن دین مطلق العنان بودن معنی و مفهومی ندارد، علاوه بر آن غافلند از اینكه مرام بهائیت دین نیست بلكه یك باند خیانتكاری است كه مردم را از راه دین به بی دینی و به اسم دین آمپول ضد دین تزریق می كند و سرانجام آنان را به سنگلاخ گمراهی، دچار و به وادی نامتناهی بدبختی سرگردان می نماید.

بسیار به جا است كه یك داستان كوچك از نظر خوانندگان محترم بگذرد تا اینكه معلوم گردد كه ما به چه جهت به طبع این كتاب پرداخته ایم، و آن اینكه یكی از دوستان با ایمانم می گفت: یك روز در فصل زمستان، هوا بی اندازه سرد بود، من بر اثر صدفه و اتفاق در وقت ظهر، گذارم به مسجد شاه طهران افتاد. با خود گفتم چه خوب است كه در اینجا وضوئی برای نماز بسازم، لب حوض رفته،شروع
به وضوء ساختن نمودم، در اثناء وضوء با یك جوان ژیگلوی امروزی مواجه شدم، جوان به عقیده خودش می خواست برایم دلسوزی كند! لذا با یك لحن سوزانی گفت: ای آقا چرا شما در این هوای سرد كه هر كسی برای خود جای گرمی تهیه كرده، خود را به مشقت انداخته ای آستین های خویش را تا آرنج بالا كشیده، مشغول آب ریختن بر آن هستی، مگر نشنیده ای دینی به نام دین بهاء از جانب خدا آمده، ناسخ شریعت اسلام است؟

اگر نشنیده ای اكنون از من بشنو و بیا پیرو این دین پاك شو چه آنكه این دین دستوراتش بسیار آسان است مثلا، نمازش عبارت است از چند سطر دعاء و آن هم در چند مورد، به كلی بر انسان ساقط می شود:

1 - ضعفی كه از ناحیه مرض بر انسان عارض گردد.

2 - ضعفی كه از اثر سالخوردگی دامن گیر انسان شود، تو را به وجدانت قسم این دستورات آسان نیست؟ دوستم گفت، چون من آن جوان را شخصی روشن فكر و در عین حال بی غرض یافتم، در آن هوای سرد كه سوز و بوران ما را از هر طرف محاصره كرده بود، در حدود دو ساعت با او صحبت نمودم، تا اینكه او را قانع ساختم كه مرام كثیف بهائیت، دین نیست، كه بتوان درباره اش گفت: از جانب خدا آمده یا نیامده دینش آسان است یا مشكل، ناسخ شریعت است یا نست، بلكه سیاست استعمارگران روسی اقتضاء كرده كه نقشه خائنانه ای طرح كنند و یك سبك سر دیوانه ای را به دام بیاندازند، از طریق او پاره ای از اوهام و اراجیف را در دسترس عموم قرار داده،
به وسیله ی آن صفوف اتحاد و یگانگی مسلمانان را از هم گسسته نمایند و آنان را در آتش تفرقه و نفاق قرار دهند، خلاصه نقش [1] خود را به مورد اجراء گذاردند، یك سبكسری را به نام علی محمد به دام انداخته بعد از آن هم حسینعلی نامی را تخمین نموده، از طریق این دو عنصر ناپاك به هدف شوم خویش نائل گشتند!!

همین كه سخنانم بدین جا رسید، دیدم جوان رنگ عوض كرده با حالت پشیمانی دست روی دست می زد و می گفت ای كاش من خودسرانه وارد به این مرام كثیف نمی شدم چه خوب بود در این راه با كسی مشورت می نمودم اوه چه كار ناروائی را انجام داده، خود را به این شام سیاه نشاندم، دوستم گفت، از این سخنان جوان دانستم كه وی در اصل بهائی نبوده بلكه از فریب خوردگان بهائیت به شمار می رود، لذا از اول سؤال نمودم، عزیزم شما مگر چه دینی داشتی، جوان گفت من مانند شما مسلمان و شیعه دوازده امامی بودم، پدر و مادر و آباء و اجدادم تماما شیعه دوازده امامی بودند ولی من بر اثر تبلیغات یكی از هم شاگردانم كه با هم در یك دبیرستان درس می خواندیم، در حدود یك سال است به این مرام وارد شدم، هر چند در اثناء تبلیغات مبلغین بهائیت به تناقضات زیادی روبرو شده، به آنان اعتراض می كردم كه چرا سخن به تناقض می گوئید. آنان هم گاهی با هو و خنده مرا ساكت می نمودند زمانی هم جوابم را در بوته اهمال و زاویه اجمال قرار می دادند، ولی من خود را این طور قانع می كردم، كه این مبلغین
نمی توانند جواب مرا بدهند و الا اگر با مبلغین زبردست بهائیت روبرو شوم، قطعا به اعتراضات من پاسخ خواهند داد و نیز این قسم خویش را محكوم می ساختم كه شاید در حقیقت تناقضی در بین نباشد بلكه آنها به نظر من متناقض با هم جلوه می كند. خلاصه با همین حرف ها در مدت یك سال در مرام بهائیت پابرجا بودم، ولی اكنون از فرمایشات متین شما كاملا یقین نمودم كه آن تناقضاتی كه به نظر من می رسید تماما درست بوده و نیز قطع كردم كه همه گفتار آنها در زمره لاطائلات محسوب می شود.

بنابراین خواهشی كه از شما دارم اینكه در تمام ساعات روز یك ساعتی را برایم معین كنید تا در آن ساعت به نزدتان حاضر، از سخنان متین شما بهره مند شوم، دوستم گفت خواهش جوان را پذیرفته، یك ساعتی را برایش تعیین نمودم، جوان در همان ساعت حاضر می شد.

من هم با كمال اشتیاق هر قدر كه می توانستم تناقضات و اراجیف بهائیت را به او گوشزد می كردم، و نیز قوانین عالی اسلام را به وی می آموختم، جوان هم با شجاعتی تمام به محفل بهائیان می رفت و با مبلغین آنها به بحث و جدال می پرداخت.

تا اینكه روزی به نزد من آمد و گفت كه دیگر بهائیان مرا به محفل خود راه نمی دهند؛ گفتم چرا؟ گفت: برای اینكه مبلغین بهائیت پی بردند، كه من از دینشان برگشته و از مرامشان دست كشیده ام، لذا مرا به اسم ناقض از خود دور ساختند، این بود تمام جریان آن داستان كوچك.

[1] در بعد جريان نقشه استعمارگران روسي را به طور مفصل شرح خواهيم داد.